قسمت قبلی صندوق چوبی تنهایی ابدی با هر قدم سولاس در این سرزمین، بیشتر و بیشتر حس ناکافی بودن پیدا می کرد. شهرهای کاملا هندسی و براق، با چراغ های درخشان و رنگارنگی که آنقدر چشمک می زدند که ماشین ...
قسمت قبلی در عمق خاک سمی (1) وقتی که مُردم… وقتی که صندوق چوبی تنهایی ابدی من را در زمین گذاشتید، گمان نکنید که دلم برای این دنیا تنگ می شود… اشک نریزید و برای من افسوس نخورید. سر و ...
قسمت قبلی معامله ای بزرگ (2) در میان رنگ های درخشان شاخ و برگ های سبز، اسیر شده بین زمزمه های درختان کهن، گیاهی منفرد ایستاده بود که شبیه هیچ گیاه دیگری نبود. «شکوفه ی آلوده» نام این گیاه بود؛ ...
قسمت قبلی معامله ای بزرگ (1) بازرگان ادامه داد: «من می توانم سال هایی از وجودت را به تصرف در آورم، خاطراتی از گذشته ات را دریافت کنم، حرف های ناگفته ات را بستانم، خصوصیاتی که تو را شکل داده ...














